چه هواييچه طلوعي
جانم …
بايد امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکي را ديدم
آرزوهايم را
بدهم تا برساند به خدا …!
به خدايي که خودم ميدانم!
نه خدايي که برايم از خشم
نه خدايي که برايم از قهر
نه خدايي که برايم ز غضب
ساختهاند!
به خدايي که خودم ميدانم!
به خدايي که دلش پروانه ست …
و به مرغان مهاجر
هر سال راه را ميگويد !
و به باران گفته ست
باغها تشنه شدند …!
و حواسش حتي
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد
درباره این سایت